جدول جو
جدول جو

معنی ریسمان تاب - جستجوی لغت در جدول جو

ریسمان تاب
(بِ سَ دَ / دِ)
ریسمان باف، غزال، رسن تاب، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریسمان باف شود
لغت نامه دهخدا
ریسمان تاب
رسن تاب، ریسمان باف، ریسنده، نخ تاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ)
مطمار. فادن. شاقول. رشتۀ بنا. مطمر. رژه. امام. زیج (در بنایی). ریسمان بنایان و درودگران و گلکاران برای راست کردن کار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ دَ / دِ)
کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء). غزال. (دهار). رجوع به ریسمان تاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
رسن باز. دارباز. (آنندراج). بندباز. آنکه به روی طناب بازی می کند و می رقصد. (ناظم الاطباء) :
نغمه در محفل تماشایش
ریسمان باز تار طنبور است.
سعید اشرف (از آنندراج).
رجوع به رسن باز شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
چرخ رسن تابی. چرخ نخ تابی. دستگاه مخصوص تابیدن ریسمان. رجوع به چرخ رسن تابی شود
لغت نامه دهخدا